۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

نوشته ای ضد اخلاق، ضد منش انقلابی، ضد آزادیخواهی نامه ای که روی ملا حسنی و گیلانی را سفید کرد

نوشته ای ضد اخلاق، ضد منش انقلابی، ضد آزادیخواهی
نامه ای که روی ملا حسنی و گیلانی را  سفید کرد
 محمد اقبال عضو مجاهدین ودر لیبرتی مستقر میباشد او بعد از شنیدن اینکه خواهرش یک کمپین کوچک بر پا نموده و اعلام نموده است که باید بعد از کشتار تعدادی از مجاهدین در لیبرتی توسط موشک باران خامنه ای،سکنه کمپ لیبرتی به خارج منتقل گردند و از خطر دور باشند نامه عجیب و غریبی نوشته که گویا خواهرش همکار رژیم است و در آینده محاکمه خواهد گردید. 
اینکه چرا اینگونه نامه ای نوشته است به نظر میرسد که علتش این باشد که عاطفه اقبال عضو سابق سازمان رجویها در مقابل حرف مریم رجوی حرفی دیگر زده است که نباید میزد. مریم رجوی اعلام کرده ساکنین لیبرتی باید بروند و در کمپ اشرف بمانند در حالیکه چندین بار اعضای مجاهدین در اشرف کشتار شده اند.در هر حالت به همین علت او را به سختترین اشکال توسط برادرش مورد حمله و هجمه قرار داده اند. نامه محمد اقبال خیلی خیلی زیاد مهم نیست و جنگ کردن اعضای خانواده ها با هم یک شیوه است که سالها میباشد در کار است و صدها و حتی بیشتراز صدها نمونه دارد تا همه چیز بر اساس چیزی که رهبران میخواهند بچرخد.در جلسات انقلابها و طلاقهای سالهای هفتاد در تمام جلسات زنان و شوهران باید از همدیگر اعلام نفرت کنند تا انقلاب کنند و این را همه میدانند.چیز مهمی که هست این مساله است که رهبر عقیدتی و رئیس جمهور او چطور حکومتی میخواهند در آینده مثلا در ایران راه بیاندازند.معنای حرفهای رئیس جمهور را در باره آزادی و دموکراسی و امثال اینها در این نامه میتوان مطالعه کرد.البته باید توجه داشت که خمینی مرتجع و جنایتکار قبل از فتح المبین مملکت ایران هیچوقت کسی را تهدید ننمود ولی در این سازمان و تشکیلات که میگوید جانشین میباشد و آزادی قبول دارد قبل از پیروزی نسبت به کسی که خواهر اوست اینطور قضاوت و عمل میشود حالا میشود فردا فکر کرد که چه فضای وحشتناکی به دست این طور افراد باید درست بشود. از همه چیز بهترمتون نامه ها گویا میباشد که مطالعه میکنیم و مقداری حقایق را نظاره میکنیم.فقط خوبست گفته شود که اینها این رهبر ادعای مسلمانی و رهبریت عقیدتی  دارند ولی غافلند که در باره صله رحم و احترام به اقوام واقارب خداوند چه نظری دارد.

و اتقوا الله الذى تسائلون به و الاءرحام .
سوره نسا ایه یکم
----
 ثلاث خصال لا يموت صاحبهن اءبدا حتى يرى و بالهن : البغى و قطيعه الرحم و اليمين الكاذبه
. سه خصلت است كه صاحب آن ، نتيجه آنها را پيش از مرگش مى بيند:ستم به ديگران ؛ قطع رحم و سوگند دروغ .
 محمد بن يعقوب كلينى ، اصول كافى ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه 1363 ش ، ج 2، ص 347.
____
 امام رضا (عليه السلام ) از جد بزرگوارش ، امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند:
صل رحمك و لو بشربه من ماء و افضل ما توصل به الرحم كف الاءذى عنها
صله رحم كن ؛ اگرچه به شربت آبى باشد و بهترين صله رحم ، خوددارى از آزار دادن ارحام است .
  اصول كافى ، ج 2، ص 151.
------
من كان يؤ من بالله و اليوم الاءخر فليصل رحمه
هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، پس با رحمش صله كند.
يعنى خويشاوندان خود را دوست بدارد و به آنان احسان و نيكى كند.
الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 333. 
_____
  همچنين مى فرمايد:
من احب ان يبسط له فى رزقه ، و يؤ خر له فى اءجله فليصل رحمه
اگر كسى دوست دارد كه روزى اش فراوان شود و اجلش به تاءخير بيفتد، پس ‍ بايد با رحمش صله كند.
 الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 334. 
------
 من كان يؤ من بالله و اليوم الاءخر فليصل رحمه
هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، پس با رحمش صله كند.
يعنى خويشاوندان خود را دوست بدارد و به آنان احسان و نيكى كند.
همچنين مى فرمايد:
من احب ان يبسط له فى رزقه ، و يؤ خر له فى اءجله فليصل رحمه
اگر كسى دوست دارد كه روزى اش فراوان شود و اجلش به تاءخير بيفتد، پس ‍ بايد با رحمش صله كند.
 الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 333. 
 مع الاسف همانطور که سالهاست بخصوص از سال 1364 تقریبا تمام اصول و سنتهای نیک اسلامی و مذهبی یا فراموش شده و یا به بازیچه گرفته شده شیوه منحوس توهین به نزدیکان بیگناهی که مثلا از رهبر بریده اند یا انتقاد دارند به صورت یک سنت زشت و جاری در آمده است که همین مساله زیر بنای یک اخلاق سیاسی خطرناک شده است که می تواند ملاحسنیها و گیلانیهای جنایتکار را در هیئت نو زنده کند و در خدمت رهبران بگذارد.نامه محمد اقبال را با تامل و تدبر بخوانیم و در مورد آن بیندیشیم

از مصاحبه ملا حسنی در باره پسر فدائی اش رشید ملا حسنی و قتل وی

  سئوال:شما بار‌ها فرموده‌اید در مورد انقلاب با کسی شوخی ندارید حتی اگر آن فرد پسرتان باشد. موضوع اعدام فرزندتان «رشید حسنی» در سال‌های اول انقلاب و افشای محل اختفای وی توسط شما گواهی بر این مدعاست. اولا هیچ وقت از اعدام پسرتان احساس پشیمانی نکردید؟ ثانیا فکر می‌کنید چرا برخی خواص وقتی پای فرزندان و خانواده‌شان وسط می‌آید علی‌رغم سال‌ها مبارزه برای انقلاب اما به یک باره در امتحان و ابتلای الهی دچار تردید می‌شوند و نمی‌توانند سربلند بیرون بیایند؟

جواب :خیر! این کلام امام علی(ع) است که می‌فرماید ما در زمان حضرت رسول اکرم(ص) به گونه‌ای پرورش یافتیم که اگر خانواده‌مان یا اقواممان احیانا در مقابل اسلام و انقلاب پیامبر(ص) قرار می‌گرفتند آن‌ها را رد می‌کردیم. اسلام و ادای تکلیف برای ما مهم است. قرآن کریم درباره عموی پیامبر می‌فرماید «تَبَّت یَدَا أَبی لَهَبٍ وَ تَب» خود پیامبر با خیلی از اقوام و طایفه قریش این‌گونه عمل کردند...... ادامه را در لینکهای زیر بخوانید

آفتاب - نظر آیت‌الله حسنی درباره اعدام پسرش:

روایت ملا حسنی از اعدام فرزندش - پایگاه خبری - تحلیلی اویان نیوز-- 

__________

مسعود رجوی در پیام ۲۴ بهمن ۸۸ خود به موضوع فرزندان محمدی گیلانی اشاره کرد و گفت:
«از سال ۵۹ و اوایل دهه‌ی ۶۰ از سه پسر مجاهد محمدی گیلانی سردژخیم و رئیس دادگاه خمینی در شکنجه‌گاه اوین خاطراتی دارم که چندبار در نشست‌ها گفته‌ام و در نشریه هم نوشته شده بود. محمدی گیلانی، سه پسر داشت و هر سه، مجاهد خلق بودند. برادرمان جعفر از کادرهای سازمان و مجاهد والاقدری بود. جعفر در فاز سیاسی در یک تصادف اتومبیل حین مأموریت به شهادت رسید. دو مجاهد دیگر کاظم و محمد مهدی بودند که یکی در درگیری به شهادت رسید و حکم اعدام دیگری را محمدی گیلانی را خودش داد. حالا گوش کنید! وقتی موج اعدام‌های مجاهدین به حکم همین محمدی گیلانی که قاضی شرع خمینی بود، بالا گرفت. یک روز من نامه‌ای از کاظم و مهدی دریافت کردم که نوشته بودند: «ما دیگر طاقت و تحمل این دژخیم را نداریم و به سادگی آب خوردن می‌توانیم و می‌خواهیم او را به جزای این همه حکم اعدام برسانیم. تا وقتی که این نامه در آن شرایط به من برسد، چند روز طول کشیده بود، بنابر این بلادرنگ برای مهدی و کاظم پیام دادم که دست نگه‌ دارید و چرا می‌خواهید حساب کسی را برسید که به هر حال پدرتان است. چند روز بعد، یک پیام شفاهی دریافت کردم که مهدی و کاظم گفته بودند این چه سؤالی است که از ما شده؟ مگر ما بچه‌ایم و سازمان به ما اعتماد ندارد و مگر ما کلام ۵۵ در نهج‌البلاغه را نخوانده‌ایم؟ جمله‌ای که از همان زمان در گوشم زنگ می‌زند و آن دو مجاهد شهید نوشته و پیام داده بودند، این بود که : به برادر [«مسعود» بایستی درست باشد. در زمان یاد شده مجاهدین مسعود رجوی را «برادر» نمی‌خواندند. لقب «برادر» پس از انقلاب ایدئولوژیک در سال ۶۴ در مجاهدین باب شد. در سال‌های یاد شده از وی با عنوان «مسعود» یاد می‌شد.] بگویید یک بار دیگر کلام ۵۵ را بخواند و روی ما هم حساب کند. ما مجاهدیم... برای این که کارشان را متوقف کنند، من زود پیام دادم که به لحاظ سیاسی خواهش می‌کنم این کار را نکنید، ممکن است به ضررمان تمام شود.(۷) البته در آن زمان، من نمی‌دانستم که دژخیم بر ما پیشدستی خواهد کرد و حکم اعدام پسر را، خودش خواهد داد تا پیش خمینی عزیزتر شود و بعدها هم از پاسدار احمدی‌نژاد نشان عدالت بگیرد.»...... ادامه در لینک زیرآیا محمدی گیلانی حکم اعدام فرزندانش را داد -

 از مقاله محمد اقبال راجع به خواهر خودش عاطفه اقبال

چه خوب شد كه اين «ماماچه پليدك»(خواهر پناهنده آش) و امثال او ماهيتشان را قبل از سرنگوني رژيم ضد بشري رو كردند، تا بعد از پيروزي مردم بر اين رژيم خونخوار نتوانند به «سابقه مبارزاتي» و «زندان» خود و يا نسبت خانوادگي با افرادي از مجاهدين خلق بنازند و به جان مردم بيفتند و خون مردم بي‌گناه را بمكند. بلكه به عنوان كساني كه در بحبوحه نبردي خونين به جاي سنگ زدن به جلاد و يا دست‌كم سكوت و سكون، پاچه قرباني را مي‌گرفتند، بايد در پيشگاه خلق پاسخگو باشند. در آن محاكمه من شهادت خواهم داد كه در روزهايي كه خون از تنمان مي‌چكيد اين ”كركس‌هاي” دلسوز، مرگ را مائده‌يي مي‌دانستند تا خوي خونخوار و وحشي خود را ارضا كنند. سخني از كوبلر و مالكي و رژيم و نيروي تروريستي قدس در افاضات اينان در ميان نيست و آنچنان كه يك مامور اطلاعات صريحا نوشته خطشان اين است كه «نوك تيز حملات بايستي به سوي او (رجوي) و مريم قجر عضدانلو در اورسورواز باشد و اين دو بايد مورد محاكمه قرار گيرند و حسابرسي شوند (چون) در اين حمله تاكنون 7 نفر جان خود را از دست داده و دهها تن نيز مجروح شده اند» (فيس مامور اطلاعات- صرافپور 15 فوريه 2013). .....ادامه نوشته را در لینک زیر ملاحظه بفرمائید

عاطفه اقبال، حاج داوود رحماني و صادق دژخيم به‌قلم محمد اقبال - كمپ ليبرتي

فقط باید سه چهار سال بگذرد تا عاطفه اقبالها یکمرتبه مبدل به یکی از جواسیس شوند. این گزارش که مربوط به خاک سپردن پدر اقبالها میباشد جالب میباشد. به محمد اقبال باید تذکر داد اگر خواهر تو بفرموده رهبر جاسوس نشده چرا وقتی پیام تر میخواند جاسوسه نبوده است

آقای حاج  علی اقبال روز 22 مهر 1384 برابر با 11 ماه رمضان  در بیمارستان فوش  در پاریس چشم از جهان فرو بست.



مراسم خاکسپاری حاج علی اقبال معروف به پدر اقبال روز پنجشنبه 22 مهرماه- ساعت 15 و 30 دقیقه در قبرستان پوایسیو واقع در حومه ی شمالی  پاریس با حضور خانواده ی اقبال و شماری از دوستان و یاران او برگزار شد. ابتدا در حالی که مارش عزا پخش میشد، جمعیت بدنبال ماشین حامل تابوت بحرکت درآمده و سپس  تابوت بر دوش فرزندان و یاران پدر اقبال حمل شد....





مراسم با سخنانی در وصف پدر اقبال ادامه پیدا کرد.


عاطفه اقبال : ..... راستش توصیف پدریا پاپاجون به قول ما،  آسون نیست. زندگی پدریک زندگی کلاسیک و عادی نبود که بشه  در چند خط بیانش کرد. پدر از معدود بازماندگان نسلی بود که گنجینه ای از عرفان و فلسفه و معرفت و عشق در خود داشت. از معدود کسانی که گفتار بیهوده نداشت. دهان که میگشود برای گفتن یک حدیث، تجربه یا  شعر بود. برای هر مناسبت و لحظه ای بدون اینکه بخود فشاری بیاورد شعر یا حدیثی از او تراووش میشد. معرفت و عشق در پدر صفت نبودند بلکه تبدیل به تار و پود وجودش شده بودند. چهره ی شاداب و پر از زندگی پدر اینرا نشان میداد. پدرم  زندگی رو با تمام وجودش  دوست داشت،  از مرگ بیزار بود ولی از آن نمی ترسید. هر کس که با پدر فقط یکبار حرف زد از او حدیثی یا شعری فرا گرفت. هر کس که پدر را حتی یکبار دید از او چهره ی خندانی به خاطر سپرد.... مجاهد شهید عارف اقبال پسر دوم پدر بود و پدر همیشه به او و راهش افتخار میکرد. ولی شان پدر اقبال به پدر شهید بودن نبود. خود او شان و مرتبتی ویژه داشت. خودش بود که عارف را این چنین عاشق پروریده بود. پدر در تمامی مراحل زندگی یار ویاور ما بود. همه جا به دنبال ما آمد، دربدری و غربت را انتخاب کرد، مال و اموال و خانه و زندگیش رو برای هدفی بس بالاتر در تهران رها کرد ولی فرزندانش را هرگز رها نکرد. در همین جا دلم میخواد به مادرم این زن بزرگ که پا به پای پدر، ما را در تمامی سختی ها همراهی کرد تسلیت بگم و از او بخاطر اینکه چون کوهی استوار همیشه در کنار ما حتی در لحظات سخت از دست دادن پدر ایستاده تشکر کنم و به او درود بفرستم .

 باید بدرستی اشاره کنم که پدر اقبال فقط پدر ما نبود، پدر همه ی مجاهدین و مبارزین راه آزادی بود.  امکان نداشت مراسمی، تظاهراتی یا برنامه ای برگزار بشه و پدر در آن شرکت نکنه. با وجود اینکه مریض و بیمار بود، با روحیه ای شاد و مقاوم در همه ی برنامه ها شرکت میکرد. در آخرین نمازش یادمه تک تک فرزندانش رو به خدا سپرد و در انتها  برای بچه های شهر اشرف دعا کرد.  یاران مقاومت بخوبی حضور پدر در تمامی تظاهرات ها در کشورهای مختلف یادشان هست. او نمادی از مقاومت و پایداری در برابر این رژیم دجال و ارتجاعی بود.  پدر شدیدا اعتقادات مذهبی داشت و روزهایش از ذکر خدا سرشار بود. با همین شناخت عمیق از مذهب و اسلام بود که مخالف  فاشیسم مذهبی و  تا عمق وجود ضد این رژیم قرون وسطائی بود. آرزویش این بود که روزی به ایران برگردد. پدر سختی های غربت را با این امید به جان میخرید و خود با روحیه ای مقاوم و سرشار از امید، نمونه ای از اراده ی پایدار مردم ایران  برای سرنگونی رژیم عقب افتاده  ولایت فقیه بود. در روزهای آخر که چند تن از دوستان مقاومت ایران بر سر بالینش آمده بودند، به آنها با روحیه ای شاداب در حالی که دستش را به حالت در دست گرفتن پرچم بلند کرده بود گفت : پرچم پیروزی را عاقبت در میدان آزادی بر زمین خواهیم کوبید.

 پدر در ساعت 6 و 44 دقیقه سحرگاه  در آغوشم از دنیا رفت . بعد که نگاه کردیم دیدیم که ساعت زدن فجر سحرگاهی در آنشب دقیقا ساعت 6 و 44 دقیقه بوده ......

من هرگز فرصت نکردم که بر خاک برادر و همسر شهیدم عارف اقبال و محمود محبوبی در ایران ادای احترام کنم. همانطور که بر قبر بسیاری از دوستان و آشنایانم مثل مجاهدان شهید : حسن رحیمی، مجید مقصودی، علیرضا صمدی، مریم گلزاده غفوری، حسن محبوبی، علی یحیوی، علی اکبر قاضی و احمد خالقی. به این دلیران از همین جا درود می فرستم. باشد که روزی در ایران آزاد فردا فرصت اینرا داشته باشیم که بر خاکشان ادای احترام کنیم.

 در همین جا می خواستم به تمام آشنایان در ایران و سراسر جهان که پدر در قلبشان جا داشت تسلیت بگویم. بویژه به دوستان مجاهد در شهر اشرف که پدردر آخرین نیایشش برای آنها دعا کرد.  همینطور به مسعود عزیز که پدر دیگری را از خانواده ی بزرگ مقاومت از دست داد.  به خانم مریم رجوی یا بقول پدر،  مریم عزیز که صدایش در آخرین ساعات زندگی پدر بدرقه ی راه او شد. همچنین به برادر بزرگترم محمد اقبال در شهر اشرف که میدانم دوست داشت بر خاک پدر نماز بگذارد . به احسان و طاهر و زهرای عزیزمان، به خواهرم مهری کوچکترین فرزند پدر و همسرش فرشاد که در راه دور غم بزرگ از دست دادن پدر را به تنهایی بر دوش می کشند. بقول خانم رجوی بر رژیم آخوندها همین ننگ بس که پدری که زندگیش از مدح اهل بیت و راز و نیاز با خدا سرشار بود. بعد از هشتاد سال زندگی شرافتمندانه، در غربت سر بر زمین گذاشت. درد از دست دادن پدر درد بزرگی برای تک تک ما است . برای من نه  درد بلکه  انفجار درد در تک تک سلولهایم بود. ولی به روح پاک پدرم قسم که این درد را گلوله ای کرده و به قلب رژیم تبهکار و فاسد آخوندها شلیک خواهیم کرد. باشد که در فردایی نه چندان دور به این آخرین آرزوی پدر که کوبیدن پرچم پیروزی در میدان آزادی بود جامه عمل بپوشانیم.    درود بر آزادی.




سپس  پیام تسلیت خانم مریم رجوی توسط خانم مهناز سلیمی خوانده شد :  خانم مريم رجوي، درگذشت پدر مجاهد حاج علي اقبال پدر مجاهد شهيد عارف اقبال و يار و غمخوار ديرين مجاهدين و مقاومت ايران را به همسر محترم او و به همه فرزندان و نوادگانش، به ويژه به فرزند ارشد او آقاي محمد اقبال، عضو شوراي ملي مقاومت ايران، تسليت گفت.  خانم رجوي تأكيد كرد: زندگي اين پدر مجاهد كه بعد از هشتاد سال زندگي شرافتمندانه و خدمت به خدا و خلق و ياري مقاومت به رحمت ايزدي پيوست، نمونه يي از پايداري و عزم راسخ ملت ايران براي ريشه كن كردن رژيم ظلم و جنايت آخوندهاست. كما اين كه درگذشت او در غربت تبعيد، داغ ننگي بر چهره خميني و رژيم تبهكار آخوندهاست كه اين پدر بزرگوار مجاهد را - كه زندگيش از ذكرخدا و مدح اهل بيت سرشار بود- ناگزير از جلاي وطن كردند.

در ادامه  پیام آقای محمد اقبال از شهر اشرف توسط خانم عفت اقبال قرائت شد : پدر سلام، دوشنبه شب دمادم افطار ماه مبارك رمضان در اشرف و در مزار مرواريد همراه با رزمندگان آزادي، يادت را گرامي داشتيم، در آنجا با تو خيلي حرف زدم، و گفتم افسوس كه جبر و الزامات مبارزه ‌اي سخت و بي‌امان با رژيمي ضد بشري امكان اين را نمي‌دهد كه همراه با مادر گرانقدرم و بقيه خانواده اشگ چشمي بر مزارت بفشانم.

پدر خوب و مهربانم ، مرگ پدر سخت و دردناک است، اما فقدان پدري چون تو كه همواره فرزندانش را به مجاهدت در مسير آزادي فرامي‌خواند و خود در اين مسير سرمشق و نمونه بود، غم فراوان دارد. آن شب كه نوار مصاحبه‌ چند سال پيشت را پخش كردند، منهم مثل بقيه رزمندگان شهر اشرف نشستم و تا آخر نگاه كردم و وقتي بچه‌ها مي‌گفتند كه ما تازه پدر را شناختيم ديدم من هم، به رغم اين كه از كودكي با تو بودم، تو را اينچنين نشناخته بودم. يادم هست كه هيچگاه از شكنجه هايت نمي‌گفتي مگر وقتي اصرار مي‌كرديم، تازه آنوقت شقاوتهايي كه بر ساير خواهران و برادران مجاهد در زندان رفته بود را برايمان حكايت مي‌كردي.......... پدر بگذار دعاي آخر را بكنم :

اللهم صلًّ وحدًتَه وَانِِس وَحشَتَه وَارحَم غُربَتَه وَاَسكُن اِلَيهِ مِن رَحمَتَك رَحمَةً يَستَغني بها عَن رَحمَةِ مَن سِواك، وَاحشُرهُ مَعَ ابا عبدالله الحسين عليه السلام ومَن كانَ يَتَوَّلاّه مِنَ الأئمةِ الطاهرين

خدايا از تنهايي برهانش و وحشت او را اُنس ده و بر غريبي او رحم كن و او را در جوار رحمت خود جاي ده رحمتي كه او را از رحمت جز تو بي نيازش كند. بار خدايا او را با آنكه همواره برايش نوحه مي‌خواند و مي‌گريست يعني اباعبدالله الحسين و هر كدام از امامان و پيشوايان پاكيزه كه دوست دارد، محشور بدار.




سپس آقای محمد رضا روحانی با چشمانی اشکبار از پدر اقبال یاد کرد و بدنبال آن آقای مهدی ابریشمچی طی  سخنانی اظهار داشت :  وقتی در آخرین شب به دیدار پدر رفتم، او را  صدا کرده و به ترکی گفتم : نه گروسن دد ؟- چه میبینی پدر؟ - پدر جواب داد : آقا امام حسین را.  در جای دیگری او که در حالت نیمه بیهوشی بود این شعر را خواند : راز سربسته ی حق ندانی خموش !  در انتها آقای محسن رضایی طی سخنانی از پدر اقبال یاد کرده و به خانواده ی او تسلیت گفت. در این قسمت،  مراسم نماز توسط آقای جلال گنجه ای اجرا شده و سپس پدر اقبال در میان اشک و اندوه  خانواده و یارانش به خاک سپرده شد. در انتها دسته های گلی از طرف سازمان مجاهدین خلق ایران، شورای ملی مقاومت، خانم رجوی، خانواده ی رضایی،  خانم مرضیه، ورزشکاران، خانواده ی مقصودی، محمد اقبال، احسان و طاهر اقبال، مهری اقبال و فرشاد و شماری دیگر از یاران و آشنایان به خاک پاک پدر اقبال اهدا شد. 
 لینک

مراسم خاکسپاری حاج علی اقبال معروف به پدر اقبال روز پنجشنبه 22 ..

-----------------------------

گزارشي از بزرگداشت چهلم علي اقبال
عاطفه اقبال


روز یکشنبه 27 نوامبر خانواده و تعدادی از دوستان پدر اقبال بعد از حضور بر سر مزار او،  یادش را با گردهم آیی در سالنی در سرژی پونتوآز گرامی داشتند.  برنامه  در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر با پخش آیاتی از قرآن آغاز شد. سپس فیلم  کوتاهی از گفتگوی خانم عفت اقبال  با پدر- دو سال پیش به هنگام خروج وی از بیمارستان بعد از یک عمل جراحی سنگین- به نمایش گذاشته شد. دراین فیلم  پدر اقبال که در بستر بیماری است، به توضیحاتی پیرامون سوره ی والعصر و ربط آن با صبری که انقلابیون در زندان و زیر شکنجه های دژخیمان میکنند، پرداخته و گفتگو را با شعری از مولوی آغاز می کند :


گفت  آن یار کزو گشت سر دار بلند      جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.

 در قسمتی از این تفسیر پدراقبال در حالیکه خود تحت تاثیر قرار گرفته است، میگوید : در سوره والعصر اشاره می شود که انسان همیشه در ضرر است، مگر کسانی که  ایمان می آورند و بدنبال آن عمل صالح انجام می دهند. این صالحین مورد بحث ما همان اشخاصی هستند که باید شناخته شوند. باید به دنبال اینها رفت. عمل شان را دید و عمل صالح را درک کرد. ولی این کافی نیست. قرآن می گوید مرحله ی سومی هم وجود دارد - تواصو بالحق-  وصیت کردن و توسعه دادن حق، آنهایی که حق را می شناسند. نه از گفتنش ابا دارند، نه از اعدام شدن ابا دارند، نه از بالای دار رفتنش ابا دارند و نه از شکنجه و هیچ چیز دیگر. اینها حق را میشناسند. اینجا است که قرآن می گوید : و تواصو بالصبر. در قرآن مکررا نوشته شده خداوند با صبرکنندگان است. هر کس در هر مقامی، در هر وضعیتی اگر صبر و تحمل داشته باشد برنده است. قرآن می گوید : اگر صبر کردن را به منتهای درجه ای که ما می شناسیم، برسانید، دیگر ضرر نخواهید کرد. یک نمونه ی بسیار زیبای این صبر از حضرت ابوالفضل نقل شده است در روز عاشورا و صحرای کربلا در حالیکه از عطش تشنگی میسوزد. به نحر فرات وارد میشود. مشک خود را پر میکند. دستار خود را پر میکند و به نزدیکی دهان میبرد و می گوید : هیهات که ابوالفضل بدون حسین لب به این آب بزند.  این یک نمونه ی صبر است..... البته بنده با این کلمات ناقص نتوانستم درست به حضورتان عرض کنم ولی انشاءالله اگر حالم خوب شد و دیگر مریض نبودم،  درباره ی  ً  من عرف نفسه    فقد عرف ربه  ً  صحبت خواهم کرد : یعنی هر کس که خودش را شناخت، خدای خودش را شناخته است.

بعد از آن فیلم زیبایی از زندگی آقای اقبال که توسط سیمای ملی مقاومت تهیه شده بود، نمایش داده شد. در این فیلم لحظات زیبائی از حضور پدر اقبال با لبخند همیشگی اش  در فعالیت های اعتراضی خارج کشور و همراهی او با مقاومت ایران نشان داده شد.

برنامه با شعری از عاطفه اقبال ادامه پیدا کرد :

در انتهای شب افق لرزید،
مردی که بی قرار رفتن بود، هیبت درد را با شهامت صبورش، به سخره گرفته بود،
تا به اولین سپیده ی صبح لبخند بزند. 

ستاره سوسو زد و خاموش شد، صبح خندید، سپیده به دل شب پاشید.
 پرنده ای گذشت و خواب لرزان زنی را در دل تاریکی درهم شکست.
مادر به نماز ایستاد. پدر اما به آخرین سفرش میشتافت.
 من غمگنانه والعصر را زمزمه میکردم.

اشکی بر گونه ام لرزید. پدر دستم را فشرد و خاموش شد.
 از آن شب شش و چهل و چهار دقیقه صبح ساعت آشفتگی شبانه ی من شد.

پدر
در راههای تیره ی شب تا آخرین لحظه استوار ایستادی
شب در شکوه عظمت پایداریت به فجر خندید، صبح آتش گرفت،
 سپیده به دامن شب ریخت و تو را با خود برد.
تو را که به پاکی سپیده دمان بودی

من هنوز در انتهای شب در غم رفتنت هق هق می زدم.
 تو اما، چه زیبا به سپیده ی صبح می خندیدی و میرفتی.
تو میرفتی و من
 حسرت دیدن دوباره چشم های زیبای خاکستریت را- که هیچ کس دیگر نداشت- با خود به خوابهایم می بردم.

تو میرفتی و من به قامت مردی می نگریستم که با بدنی در هم شکسته و بیمار،
 با درنوردیدن مرز طاقت انسان،
 بار دیگر به شب  ً نه ً  گفته بود.
 مردی که طلوع خورشید را در دل تیره ترین شبها نیز باور داشت.

مردی که لبخند زیبای خود را در دلها بجا میگذاشت.
آری،  پدرم زیبا بود، به زیبایی صبحی که در آن به ابدیت پیوست.

سپس تعدادی از دوستان پدر در فضایی صمیمانه  از  او یاد و تجلیل کردند :

آقای جلال گنجه ای با اشاره به اینکه در خانواده ی پدر اقبال میتوان سه نسل را دید که با این رژیم به نبرد برخاسته اند. از پدر تجلیل کرده و گفت : رژیم ولایت فقیه با پدرانی چون پدر اقبال روبرو است که چنگ در چنگ او به مقاومت ایستاده اند. فکر نمی کردند که پدران پیرمان نیز این چنین مقابلشان بایستند. پدر اقبال نمونه ای از خاکی بودن و وارستگی و فروتنی بود. با اینکه من سالها است این خانواده  را میشناسم تا همین اواخر نمی دانستم که پدر زندان بوده و شکنجه شده. من با توجه به نزدیکی ام به پدر در جریان بسیاری مشکلات و ناراحتی هایی که او داشت، بودم . ولی متانت و ایستادگی او در برابر تمامی این مشکلات برایم همیشه شگفت انگیز بود. پدر با وجود همه ی این مشکلات  با روحیه ای شاداب همیشه خنده به لب داشت.  دیدید که سوره والعصر را چگونه از دید خود  تفسیر و تشریح کرد. اینها نمونه هایی از مردم هستند که با فلسفه و عرفان زندگی می کنند، بدون اینکه ادعایی داشته باشند.

آقای حمید اسدیان ضمن شرح کوتاهی از خاطراتش با مجاهدین شهید عارف اقبال و محمود محبوبی  در ایران، گفت : من بعد از شناخت عارف بود که در دوران مبارزه ی مخفی وقتی خبر شهادتش را در سی خرداد سال شصت شنیدم، نام عارف را برای خود برگزیدم. در مورد محمود محبوبی نیز باید بگویم که هر کس او را شناخت، شیفته او شد. کسی در ما نبود که محمود را شناخته و وصفی از او نداشته باشد. من افتخار میکنم که محمود و عارف را شناخته ام و همچنین پدر اقبال را که  با وجود پیری و  بیماری تا به آخر در این مسیر ایستادگی کرد. آقای اسدیان همچنین اشاره نمود که با وجود چنین پدرها و مادرها و چنین خانواده هایی است که مقاومت در برابر این رژیم هنوز ادامه دارد.

آقای اسماعیل یغمایی : دماوند قله ی بلند و باشکوهی است. ولی این قله سوار بر دامنه ای است که می گویند 22  برابر خاک کویت وسعت آن است. معمولا همه از شکوه قله صحبت میکنند ولی متوجه نیستند که اگر دامنه وجود نداشته باشد، قله ای هم وجود نخواهد داشت. دامنه ها اینجا همین خانواده ها و پدر و مادرها و انسانهای گمنامی هستند که هیچ جا اسمی از آنها به میان برده نمی شود. پدر اقبال نیز صخره ای از این دامنه ها بود. با وجود همه ی بیماری هایش به روی همه لبخند میزد و عاقبت نیز در عشق بازگشت به وطن در غربت از دنیا رفت.



سپس خانم نرگس شایسته سخنان کوتاه خود را اینچنین آغاز کرد :  خانواده ی اقبال را با عاطفه در زندان اوین شناختم، آشنایی ام با پدر و مادر از پشت اطاقک های شیشه ای ملاقات اوین و قصر آغاز شد و ادامه یافت......من پدر اقبال را مثل پدر خودم دوست میداشتم، برای همین وقتی که با خانواده ی اقبال، ساعاتی قبل از خاکسپاری ، برای وداع آخر با  پدر یه سردخانه رفتیم. وقتی این چهره ی مهربان را برای آخرین بار دیدم احساس کردم که با پدر خودم وداع میکنم. آری منی که  نتوانسته بودم  برای تدفین پدرم  در ایران حضور بیابم، با بخاک سپردن پدر اقبال، پدرم را نیز بخاک سپردم. این زیبایی مبارزه است که پدر و مادرها و خانواده های ما، همه یکی می شوند. پدر اقبال نیز در خانواده ی بزرگ مقاومت، پدر همه ما بود. من افتخار میکنم که این خانواده انقلابی را شناخته ام.



در ادامه خانم پاسکال برموندو شعری  را که به زبان فرانسوی برای بدرقه پدر اقبال سروده بود قرائت کرد، این شعر همزمان  توسط  یکی از دوستان  ترجمه شد :


با بلند کردن گرد و غبار
پشت پاهای گلباران شده اش
اوج گرفت در آسمان
پروازش را.....انسانی آزاد

و ما در سکوتمان
در سینه های مرطوبمان
گرد هم آمده در غیبت  و جای خالی او
...................
ایستاده با غرور،  پدری و همسری
با کلاهی فرو رفته 
روی چشمانی که می خندد
.......
روحی که نمی گنجید
در جسمی فقل شده
رها کرد در سرما
فرزندان بهت زده اش را
........
مردی بدون سرزمین
که پناه میدهد زیر بالهایش
هزار و یک وطن  
انسانهای جهان را

پدر نوازشگرو استوار
این همه رزمنده
رها میکند جسمش را
بروی پله های زمان
...............

سپس آقای   م . باران بعد از سخنان کوتاهی با تاکید بر اینکه این رژیم جنایتکار باعث و بانی تمامی دربدری ها و در غربت سر بر زمین گذاشتن چنین پدرانی است .خطاب به آخوندهای حاکم، قطعه شعر کوتاهی خواند :

اگر دستم رسد روزی به خاک میهنم
بر قبر دژخیم زمان خواهم شد
وز قبر بیرونش کشیده، بر سرش فریاد خواهم زد : چرا ؟
چرا ایران سیاهپوش است؟
چرا از جای جای میهنم هر لحظه خون جاری است؟
چرا کشتی جوانان وطن را؟   بی وطن، نامرد هر جائی
................

در آخر آقای کلود ترتس یکی از دوستان فرانسوی صحبت کوتاهی در مورد تحت تاثیر قرار گرفتن خودش در مراسم خاکسپاری و مراسم چهلمین روز درگذشت پدر ایراد کرد. او در سخنانش به این اشاره کرد که من بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم،  وقتی دیدم که کسانی که برای مراسم خاکسپاری پدر آمده اند چقدر با او پیوند عمیق عاطفی دارند. گویا هر کس بطور فردی با پدر رابطه ای ویژه داشت.

سپس عاطفه اقبال از طرف خانواده ی اقبال از حضار به خاطر حضورشان در این مراسم تشکر کرد و گفت : رفتن پاپاجون برای همه ی ما درد بزرگی بود، از تمامی دوستان و آشنایانی که ما را دراین لحظات سخت همراهی کردند از طرف خانواده ی اقبال تشکر میکنم. مطمئن هستم که روزی،  بزرگداشت چنین آزاد مردان و آزاد زنانی را در ایرانی آزاد  در ابعاد بسی بزرگتر برگزار خواهیم کرد.   متشکرم

مراسم در ساعت نه و نیم شب با صرف شام به پایان رسید.

گزارشي از بزرگداشت چهلم علي اقبال

 متن کمپین عاطفه اقبال برای جلوگیری از کشتار مجد دساکنان لیبرتی

 

کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث.عاطفه اقبالhttp://seda2010.blogspot

دوستان، این کمپینی است که توسط نفرات مستقل برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی از عراق به کشور ثالث راه اندازی شده. برخی هواداران مجاهدین سعی دارند این کمپین را بن بست بکشانند . میگویند که این کمپین با اهداف مجاهدین نمی خواند بنابرای خط وزارت اطلاعات! را دنبال میکند. اینرا به این دلیل میگویم که هر کس خواست از کمپین حمایت کند، آگاهانه باشد. تاکید میکنم اهداف این کمپین اساسا سیاسی و در مخالفت با هیچ کس نیست بلکه حقوق بشری و از دیدگاه انسانی برای نجات جان 3200 انسان است . از هموطنان تقاضا میکنم با هر عقیده و مرام مخالف یا موافق مجاهدین به این کمپین حقوق بشری بپیوندند.

با تشکر عاطفه اقبال - 14 فوریه 2013
اینجا را کلیک کنید
فراخوان
ما با محکوم کردن حملات وحشیانه به ساکنان لیبرتی خواهان انتقال فوری ساکنان آن از عراق به کشور ثالث هستیم. ما با اعتقادات شخصی و سیاسی انسانها هیچ کاری نداریم ولی نمیخواهیم که ساکنان لیبرتی هر بار که اوضاع حکم میکند مورد معامله این و آن قرار بگیرند و از جان آنها مایه گذاشته شود. ساکنان لیبرتی کالا نیستند که روی آنها معامله شود آزادیخواهانی هستند که در سودای آزادی مردمشان به این مسیر پا نهاده و اینک در عراق به تله افتاده اند. رژیم جمهوری اسلامی با همدستی حامیان عراقی اش در پی نابودی تک تک آنهاست. آنها می خواهند که ساکنان لیبرتی را به پناه بردن به دامن آلوده جمهوری اسلامی وا دارند و مایل نیستند که آنها از زندانی که برایشان در عراق درست کرده اند نجات یابند و به کشور امن ثالث منتقل شوند. عراق دیگر نه تنها جای مبارزه با رژیم نیست بلکه تبدیل به قربانگاه این انسانهای بدون سلاح و بدون دفاع شده است. بدور هر حسابگری سیاسی باید جان آنها را از جهنم عراق نجات داد. از رهبران مجاهدین نیز می خواهیم که درخواست انتقال فوری از عراق را در راس خواسته های خود قرار داده و تمام امکانات حقوق و مالی خود را در این مسیر بکار گیرند. کشته شدن بدون دفاع این انسانها دیگر قابل قبول برای هیچ انسان آزاده ای نیست. و فقط سردمداران جمهوری اسلامی را خوشحال میکند.
از هموطنان میخواهیم که در این خواسته انسانی و حقوق بشری برای نجات جان این انسانها به ما بپیوندند.
کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث
22 بهمن1391

وقتی مدافع دیروز مجاهدین خلق یکشبه جاسوس و مزدور میشود

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر